۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

جبر



روزهای بستری شدن
همراه سرسری شدن
کوچه های بی رقیب شدن
لحظه های بستری شدن.

من اینجا هستم
ای جبر
تا کوری تو را بشکنم
و اراده را بینا کنم.

من اینجا هستم
تا سینی خشم تو
را بر مهتران
سرو کنم.

من اینجا هستم
تا جنازه سکوت
را در گور زمان
جا دهم.

من اینجا هستم
تا گرمای لبان یحیی
را به زیبایی ها
پرتاب کنم.

من اینجا هستم
تا سرود ملی تاریکی
را در گوش های سیاوش
زمزمه کنم.

اما ای جبر!
تیغ تلخ اراده

را بر سینه سیاهت
می فشارم.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

فوق العاده است آقا سروش. حتما چاپش کن.

هامان گفت...

مضمون تابلویی که در سایت گذاشتی خیلی با خود شعر هماهنگ است.

احمد گفت...

این شعر گرچه در قالب حماسی نیست اما رگه هایی از حماسی بودن در آن دیده می شود. جدالی میان جبر و اختیار.

سهیل گفت...

سروش خیلی باحالی! شانسی این وبلاگ را پیدا کردم. از این شعرت که فکر کنم خودت نوشتی خیلی خوشم اومد.

موفق باشی.

علی گفت...

سروش فونت شعرراعوض کن.