۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

جاهل آسوده، فاضل اندر رنج!!!

جاهلان بزرگ شده اند
عالمان، خانه نشین.
کهتران در صدر مجلس
مهتران همدم کنج مجلس.
ابلهان در ره صعود
عالمان رو به سقوط.
مهتران سر به گریبان خویش
نان تهی در سفره ریش ریش.
کهتران، غره از قطب عالم
قاف تا قاف،همه شکوه آدم.
عالمان اندرعذاب نار
جاهلان سر در انار ناب.
کودکان هم چله عالمان
ابلهان تیغ زن تاجران.
ماچه کنیم به یمن این ابلهان
گم بباشیم یا بنوشیم شوکران!

قطعه ای از رومن رولان در باب موسیقی. ترجمه رضا رضایی



ما وقتی می بینیم که موسیقی هرگز از نورافشانی بازنایستاده است احساس آرامش می کنیم و انگار در گرماگرم تلاطم های جهان پیامی از صلح و آشتی می شنویم. تاریخ سیاسی و اجتماعی سرشار از ستیزهای بی پایانی است که بشر را به دیاری ناشناخته می راند و در هر گام آن موانعی هست که باید با پیگیری و دلیری یک به یک بر آنها غلبه کرد. ولی در تاریخ هنر می توانیم نوعی کمال و آرامش بجوییم. در هنر، صحبت بر سر پیشرفت نیست. زیرا در گذشته های دور هم کمال حاصل می شده است. اگر کسی ادعا کند قرن ها تلاش، از روزگار قدیس گرگوریوس و پالسترینا به بعد، حتی یک گام ما را به زیبایی نزدیکتر کرده است فقط باطل گفته است. نکته غم انگیز یا خفت باری در این حکم وجود ندارد. برعکس، هنر رویای بشر است – رویای نور و آزادی و آرامش. این رویایی است که رشته اش پاره نمی شود و ترس از آینده در آن معنایی ندارد. ما از سر تشویش و غرور به خودمان می گوییم که دیگر به قله هنر رسیده ایم و در آستانه فرودیم. از آغاز جهان همواره چنین گفته اند. در هر قرن کسانی با حسرت گفته اند: ((همه حرف ها گفته شده؛ ما دیر رسیده ایم.)) بله، ممکن است همه حرف ها را گفته باشند، اما همه حرف ها را باز هم می توان گفت. هنر، مانند زندگی، بی انتهاست، و هیچ چیز بهترین موسیقی این حقیقت را بر ما آشکار نمی کند، زیرا موسیقی چشمه لایزالی است که طی قرون و اعصار همواره جوشیده و جوشیده تا به اقیانوسی تبدیل شده است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

شعر دیگری از اندیشه هاتف






سپیده دم است یا خوابم؟
حباب چرکین احساسم
به دنبال تیزی نگاه توست.

حرف های آرام سوز تو را
به کدامین مصرع وجودم
بچسبانم؟

من در این دنیای عیارپیشه
به کدامین صدف تو
دل گره بزنم؟

صبح شد و من
دوباره باید به طلاق رجعی خود با تو
وفا کنم!

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

شعری از اندیشه هاتف


ترافیک مشاهیر

بوی عطر پا را حس می کنی؟
ساد در خیابان قرن هجده است،
تازه از باستیل بازگشته.
سال های درمان او طی شده!!
بوی پایش را حس می کنی؟

سالومه یک دست مو گرفته،
دارد برای صباح نامه می نویسد:
کجایی ای حشاش من؟

صدای خروسی از میان صفحات آگوستین
به گوش میرسد.
آری صبحدم است!
ای مقامر،
بدان که پاسکال بر کری بتهوون شرط بسته.

پاگانینی صدای بق ماشین را بیشتر دوست دارد.
ساد در خیابان قرن هجده است.
پاگانینی پشت فرمان دیوانگی است،
کفش ساد را له می کند.

هیوم در خیابان قرن هجده،
بلیارد بازی می کند.
ای مقامر، تو کجای کاری؟

کسی خروس ها و سگها را نمی خواهد.
کسی گربه بوهریره را غذا نمی دهد.
آری، ساد در خیابان قرن هجده است.

دوشیزه به موسولینی می گوید:
سودوم کجاست؟
سامسون می خندد و می گوید:
دیدی چگونه انتقام گرفتم.
به بلبل کیتس هم رحم نکردم.

اما ساد زنده است وشاد،
چشم دل به این مردمان دارد، زیاد.
پس غلاف کن ای مقامر هرزه!!!