۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

اندیشه هاتف



غباری بی انتها در آغوش شهر
صبحی خاکستری در انتظار خاک
و چه زمین تنهاست!
عاشقی با پاهایی از جنش تنهایی
در میان انبوه سایه ها
ایستاده
و نگاه خسته او در راه است.
دورها سبزه ای ست،
بدرود تنهایی!

گربه و روباه

گربه اي به روباهي رسيد .گربه كه فكر مي كرد روباه حيوان باهوش و
زرنگي است ، به او سلام كرد و گفت : حالتان چطور است ؟ روباه
مغرور نگاهي به گربه كرد و گفت : اي بيچاره ! شكارچي موش !
چطور جرات كردي و از من احوالپرسي مي كني ؟ اصلا تو چقدر
معلومات داري ؟ چند تا هنر داري ؟ گربه با خجالت گفت : من
فقط يك هنر دارم روباه پرسيد : چه هنري ؟ گربه گفت : وقتي سگها
دنبالم مي كنند ، مي توانم روي درخت بپرم و جانم را نجات بدهم .
روباه خنديد و گفت : فقط همين ؟ ولي من صد هنر دارم . دلم برايت
مي سوزد و مي خواهم به تو ياد بدهم كه چطور با يد با سگها برخورد
كني . در اين لحظه يك شكارچي با سگهايش رسيد . گربه فوري از
درخت بالا رفت و فرياد زد عجله كن آقا روباه . تا روباه خواست
كاري كنه ، سگها او را گرفتند . گربه فرياد زد : آقا روباه شما با
صد هنر اسير شديد ؟ اگر مثل من فقط يك هنر داشتيد و اين قدر
مغرور نمي شديد ، الان اسير نمي شديد .

جبر



روزهای بستری شدن
همراه سرسری شدن
کوچه های بی رقیب شدن
لحظه های بستری شدن.

من اینجا هستم
ای جبر
تا کوری تو را بشکنم
و اراده را بینا کنم.

من اینجا هستم
تا سینی خشم تو
را بر مهتران
سرو کنم.

من اینجا هستم
تا جنازه سکوت
را در گور زمان
جا دهم.

من اینجا هستم
تا گرمای لبان یحیی
را به زیبایی ها
پرتاب کنم.

من اینجا هستم
تا سرود ملی تاریکی
را در گوش های سیاوش
زمزمه کنم.

اما ای جبر!
تیغ تلخ اراده

را بر سینه سیاهت
می فشارم.

اندیشه هاتف



به یاد دارم شبی را که حقیقت برای نادانی گریست،
به یاد دارم دردی را که باران بر گونه هایم جا گذاشت،
به یاد دارم صبحی را که در میان بیداری همگان
به سبوی شکسته ام لبخند زدم.
اما من از اعماق سیاهی اطرافم
حسرت نور ماه را می خورم.
این همه تاریکی برای چیست؟
ما در کدام ایستگاه جا ماندیم؟

که باید تا به ابد کفاره گناه دیگران را بدهیم!

شعری از اندیشه هاتف


زندگی چیست؟
سکوت یه بچه مرده!
یا لبخند ژوکوند!

مرگ چیست؟
رفتن به سبزی شمال!
یا آمدن از کویر یزد!

من به کدامین پنجره دنیا دل ببندم!

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

پاسخ بنده حقیقت به شریعت پارسا

شحنه باید که دزد در راه است!

دردناک ترین رویدادی که ممکن است در پیش چشمان نویسندگان و اهل قلم حادث شود،
روبروشدن با کتاب، مقاله و یا شعری است که از دیگران به سرقت رفته باشد. به ویژهاین ﻤﺴﺌﻠﻪ زمانی خون آدمی را به جوش می آورد که مطالب و نوشته های نویسندگان وشاعران کلاسیک را با کمی دخل و تصرف و در کمال شناعت و شیادی به نام خود
عرضه کنیم. ضرر حاصل از این انتحال اموال معنوی و اندیشه های به یغما رفته را شاید هیچ گاه نتوان جبران کرد.

راقم این سطور در روزهای اخیر با قطعه شعری مواجه شده که شاعرچسب کارش مدعی است که این شعر حاصل تفکرعمیق و اندیشه بدیع اوست. جدا از قالب شعر مذکور که به صورت مثنوی است، شعر برای هر خواننده فطن و تیزبینی تداعی گر معجونی از داستان های مثنوی معنوی است. به بیان دیگر، ساخت نحوی وحتی انتخاب واژگان نشان می هد که شاعرچسب کارما ناشیانه و با بی وقوفی تمام با جابه جایی و گاه تغییر برخی واژگان در ساختار ابیات مولوی مرتکب اغاره شده.

در این مجلس چنان کن پرده سازی
که ناید شحنه در شمشیر بازی!

در اینجا بنا ندارم به نقد محتوایی بپردازم، هر چند که مضامین مطرح شده در شعر چندان با عالم واقع همساز نیست و به نظر می رسد که مدعی ما در کمال تعصب و رکاکت رای به دفاع از یک طرف برخاسته و دیگری را به دلایل نامعلوم و اسرار آمیزی محکوم می کند؛ تا شاید در این آشفته کارزار اندکی توجه برخی شنودگان کم خرد و منکوب را به خود جلب کند. و البته همی نیز گویم که به چنین درفشانی هایی نباید چندان التفات کرد و بیشتر آنها را بهتر است در ذیل اضغاث احلام به شمار آورد!

حال می گویم ای تهمتن، تو که همه عالم را شماتت می کنی و تیغ جعلی ات را بر همه می کشی پس چرا در اواخر قطعه جعلیت ترس و وحشت به خود راه می دهی و هذیان می گویی؟ تو که داعیه دار فرهنگی، می دانی که این شعرسازی رویه ای ضد فرهنگی است؟ تو که از کار صواب و اخلاق عارفانه سخن می رانی، آیا به راستی این وصله و پینه کاری جفا در حق مولانا نیست؟ تو که از بازی کردن با کلام حافظ به تنگ آمدی چرا خودسرانه در اشعار مولوی دست می بری و با حدیث غاب و کلمات یاوه ات خسران به پا می کنی و بر اشعار آن بزرگ رنگ لوث میریزی؟

اما بدان ای مدعی که با این شعر سازی و مسخ کردن ابیات دیگران تیشه به ریشه ادبیات خواهی زد و برای شاگردان سیه روزت جز ضلالت و سیاهی باقی نخواهی گذاشت. بدان که اسلوب ناخجسته ات به دوستان شوخ چشمت سرایت خواهد کرد و آنگاه باید گفت که:

گر تو قرآن بر این نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی .


13/3/88
پژمان حقیقی