۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه


مفهوم بیگانگی درادبیات مدرن

جی.ام استام
ترجمه: سروش رزمی

جنبش مدرنیسم در آغاز قرن بیستم میلادی، به طور چشمگیری درک حاصل از هنر و ادبیات را در فرهنگ غربی دگرگون ساخت. درون مایه هایی که در مدرنیسم بیان می شود، شاید به عنوان سخت ترین و آشفته ترین موضوعات قابل درک باشد. یکی از این مضمون های مهم که در ادبیات جدید به آن توجه شده، مسنله بیگانگی است. چنین مضمونی را می توان در داستانی از جیمز جویس با نام مردگان و رمان در دل تاریکی جوزف کنراد یافت. هر یک از این آثار، با سبکی بی نظیر به بازخوانی این احساس واندیشه بشری پرداخته اند.

مردگان داستانی است که مسنله بیگانکی را در قالب شخصیت اول داستان یعنی گابریل کانروی آشکار می سازد. حضور گابریل در مراسم شب عید به دعوت خاله هایش، توام با حسی از تنهایی و انزوا برای فعالیت های اجتماعی او می شود. او به نوعی از همراهی با دیگران در این جشن فرار می کند. گابریل بیشتر مشتاق است که به بیرون برود در هوای سرد کنار رودخانه قدم زند تا اینکه با دیگران معاشرت کند. او به دلیل ضعف در اراده، انرزی و خیال، به طور اجتماعی ناسازگار با بقیه می شود. این احساس به طرز کاملا مشهودی در عدم ارتباط معناداری با لیلی، خانم آیورز و همسرش گرتا دیده می شود. خانم آیورز و لیلی به بحث هایی می پردازند که سبب نوعی اضطراب و آشفتگی در گابریل می شود زیرا او از برقرای ارتباط موثر و معنادار با آنها ناتوان است. حتی او هیچ تلاشی برای پایان بخشیدن به اختلافات از خود نشان نمی دهد و دانما به دنبال انزوا و فرار از دیگران است. حتی عشق گابریل به همسرش دیگر دوجانبه نیست. خویشتن نگری و عدم توجه گرتا به احساسات شوهرش، گابریل را به مرحله ایی می رساند که مجبور می شود خودش تنها به گذشته و احساساتش بیندیشد. در این مرحله، او در می یابد، به همان اندازه که از دیگران دوری می کند، از خودش هم نیز بیگانه می شود.

و حال، این پایان داستان مردگان است که تجسم بیگانگی را درعصرجدید به نمایش می گذارد. نگرش دلسرد کننده گابریل که می گفت: " به آرامی همه چیز به سایه ها تبدیل خواهند شد." به عنوان یکی از شفاف ترین تعاریف درباره زندگی امروزی به کار می رود. اگرچه مرگ اجتناب ناپزیر است اما می تواند بسیار غم انگیزتر باشد زیرا بسیاری از انسانها، که به راستی هیچ گاه زندگی نکرده اند! این بیگانگی نسبت به زندگی در عکس العمل او به بارش برف در پایان داستان مردگان بدین صورت نشان داده می شود : " روح او به آرامی، در حالی که که صدای بارش برف از آسمان را همچون فرود نهایی بر سر زندگان و مردگان می شنید، از حال رفت."

رمان در دل تاریکی جوزف کنراد، داستانی است که توانست با درون مایه قوی خویش بر بیشتر نویسندگان مدرن بعد از خود یعنی جویس و الیوت تاثیر گذارد. کاراکترهای اصلی این داستان یعنی چارلی مارلو و جیم کرتز، تنها شخصیت هایی هستند که داری اسامی خاص می باشند. بقیه کاراکترها، صرفا با الفاظ کاری و شغلی در این داستان حاضر می شوند. یعنی اغلب بر اساس شغلشان و یا ارتباط آنها با کاراکترهای اصلی، در داستان ظاهر می شوند. این انکار فردیت انسان به عنوان یک نیروی بیگانه در این داستان مشهود است. با ذکر اسامی مانند " مدیر"، " وکیل" و یا "حسابدار" و عدم ذکر نامهای آنها، میتوان دریافت که هدف نویسنده از ارانه آنها بدین شکل، صرفا تاکید بر بیان نمادین این کاراکترها بوده است.

تلاش و تقلای روح یکی از موضوع هایی است که مستقیما به درون مایه بیگانگی در این داستان مرتبط است. جوزف کنراد، مارلو را به طرزی ارانه می دهد که تنهایی گریز ناپذیری از انسانیت را در درون خود احساس می کند. او شخصیتی است که از تطبیق خاطرات در دنیای دیروز و زندگی در زمان حال، ناتوان است. او از طریق اطرافیانش احساس بیگانگی می کند زیرا می فهمد که دیگران قادر به درک درست پیام او نیستند.

مهمترین عواملی که در این رمان به معرفی این حس بیگانگی می پردازند، تناقض ها هستند. این تناقضات شامل الحاق و هم نشینی فرهنگ بربری در مقابل فرهنگ متمدن است. در این داستان. تمدن، اصول بربری را تجسم می کند: " جامعه ما را از شر فساد نجات می دهد اما جامعه خود نیز آلوده است." این تناقض گرچه به طرزی مشهود بیان نشده است اما بدیهی است که آنچه مارلو درباره جامعه متمدن می پنداشته، حالا دیگربه سرابی مبدل شده و این سراب در معنای عام، نقد تلخی است به ماهیت ظالم و مهارنشدنی دنیای مدرن. خواننده هم همگام با مارلو در پایان داستان با احساس مبهم و بیگانه ایی از مسنله انسانیت روبرو می شود. در دل تاریکی، داستانی است در بیان انزوا و بیگانگی مطلق از خویشتن و انسانیت.

مضمون بیگانگی در هر یک اراین آثار به وضوح ارانه و بازبینی شده است. جنبش مدرنیسم که نهایتا، هم به سوی بازیابی خردمندانه وهم احساساتی بشر در حرکت است، اغلب به صورت انزوا و تنهایی اجتناب ناپذیری معرفی می شود. باید در نظر داشت که این موضوع در ادبیات به عنوان یک حس تسلی بخش به کار نمی رود بلکه به عنوان یک حقیقت بزرگ و تلخ مطرح می شود. این در حالی است که ما از طریق بیگانگی است که جوهر و ماهیت خودمان را تجربه می کنیم. در دل تاریکی و یا مردگان آثاری هستند که علاوه بر معرفی یک مضمون مهم ، تفسیری از انسان بودن را در عصر جدید برای ما به ارمغان آوردند. به بیان دیگر، این روح بیگانه انسان مدرن هم محزون است و هم آشکار.

هیچ نظری موجود نیست: