سرمای صبح،
سوزش رعبآور باد،
چشمان مبهوت،
زیر این گنبد نحس،
دلِ اردوگاهی مهیب،
تو را کشتن میآموزند.
آهن سرد به دست،
چهرههای خاکی به صف،
ذهنهای متروک به ترس،
نوای خفته به برف،
تو را کشتن میآموزند.
آماده برای
آزمون فرو رفتن،
برای آموختن انسان نبودن،
گوش خراش این
فشنگهای پر زهر،
تو را کشتن میآموزند.
به چپ چپ به راست راست،
درشت حرفهای استوار،
عقدههای فروخفته زجربار،
همه برای کشتن،
برای
بنبست کردن
دوست داشتن.
۸ نظر:
رفیق واقعا فوق العاده است.
from the viewpoint of rhythm and selection of words is good but lack other features like metaphore and...
خيلي تو شعر سرودن پيشرفت كردي. البته قبلي را نپسنديدم اما اين يكي خوب بود. مقاله الي هم بعدا مي خونم.
اين شعر نفسم را گرفت.
sorrow AND DARK
غنی، بدیع و شگفت آور.
دوستم، شاعر شدنت مبارک.
مطالب اخیر خیلی بهتر و مناسبتره. علی الخصوص این شعر.
دیدن یک مفهوم یا یک پدیده با نگاهی دیگر همیشه لذت بخش است.
ارسال یک نظر