به یاد دارم شبی را که حقیقت برای نادانی گریست،
به یاد دارم دردی را که باران بر گونه هایم جا گذاشت،
به یاد دارم صبحی را که در میان بیداری همگان
به سبوی شکسته ام لبخند زدم.
اما من از اعماق سیاهی اطرافم
حسرت نور ماه را می خورم.
این همه تاریکی برای چیست؟
ما در کدام ایستگاه جا ماندیم؟
که باید تا به ابد کفاره گناه دیگران را بدهیم!
۳ نظر:
anaphora شعر با مضمون هماهنگ و همساز است.
شعری بیش از حد realistic است اما دلیلی بر ضعف آن نیست. بهتر بود بیشتر از استعاره استفاده شود.
your poem must be more indirectly .
ارسال یک نظر