(این مقاله در روزنامه تهران امروز مورخه 28 مرداد 1389 به چاپ رسید)
آهها و افسوسها، کوتاه و گهگاه برمیآمد
و هر کسی به پیش پای خود چشم دوخته بود.
(تی.اس. الیوت)
تاكيد بر پيشبيني و غيبگوييها براي توضيح مسايل فرهنگي، اجتماعي و يا سياسي چندان معقول به نظر نميرسد، اما برخي متفكران گاه سخناني تاملبرانگيز گفتهاند كه عليالظاهر بعدها به وقوع پيوست. آنها نه رمل و طالعبيني ميدانستند و نه اصلا احوالشان با اين قبيل كارها سازگار بود. بلكه شناخت دقيق و همهجانبهاي از روحيات خود و ملتها داشتند و همين شناخت سبب ميشد كه چشمانداز روشن و تا حدي دقيق از وقايع پيش رو ترسيم كنند. هاينريش هاينه، شاعر آلماني سده نوزدهم، كه سالهاي بسياري را در تبعيد گذراند در سال 1834 پيشبيني قابلتوجهي كرد. وي در اثر مشهور خود «تاريخ دين و فلسفه در آلمان» با عبارات و جملاتي تاملبرانگيز و تكاندهنده آينده كشورش را اين گونه تبيين كرد:
«مسيحيت به نوعي آن خوي جنگطلبي ژرمنها را تعديل كرده است، اما به واقع نتوانسته آن را از ميان برد. .... هميشه فكر مقدم بر عمل است همان طور كه برق مقدم بر رعد. رعد آلماني در راه است؛ چندان شديد نيست و به كندي ميغرد. اين رعد صدايي دارد كه قبلا نمونهاش را در تاريخ جهان نشنيدهايد. آن گاه درخواهيد يافت كه آذرخش ژرمنها از راه رسيده است. با غرش اين آذرخش، عقابهاي آسمان به زمين ميافتند و ميميرند و شيرها در دورترين بيابانها در لانههاي سلطنتيشان مخفي خواهند شد. نمايشي در آلمان رخ خواهد داد كه انقلاب فرانسه پيش پاي اين نمايش بسان يك قصة ساده شباني است.»
اين اظهارات 99 سال قبل از به روي كارآمدن حزب نازي در آلمان بيان شده بود. آذرخشي كه دنيا را نابود كرد و هر واقعة مهم تاريخي در برابرش هيچ بود. هاينه كه خود قرباني فضاي سياسي آن زمان آلمان بود و در اشعارش غم غربت موج ميزند، مدام از فعاليتهاي ضدفرهنگي، استبداد و ميهنپرستي افراطي انتقاد ميكرد. وي در نمايشنامهاي به نام «المنصور» شروع استبداد را اينگونه توصيف ميكند: «اين فقط مقدمهاي بيش نيست. در سرزميني كه كتابها را به آتش ميكشند سرانجام مردم را ميسوزانند.»
پيشبيني هاينه مبني بر قدرت گرفتن گروهي كه همة سران عالم را به وحشت خواهد انداخت جدا شگفتانگيز است. وي در همان اثر هشدار ميدهد كه روح جنگطلبي در طول زمان ذهن و زبان آلماني را به تسخير درآورده است. و اين در حالي است كه خود ملت از آن غافلاند و سرانجام روز وحشتي خواهد رسيد كه ژرمنها به عمق فاجعهاي كه با دستان خودشان رقم زداهاند پي خواهند برد.
لوچينو ويسكونتي، كارگردان سرشناس ايتاليايي، در فيلمي به نام «نفرينشدگان» گويي بر اين پيشبيني هاينه صحه ميگذارد. او در اولين فيلم از سري تريلوژي آلماني كه سه اثر نفرينشدگان(1969) مرگ در ونيز(1971) و لودويگ(1973) را در بر ميگيرد، به ماجراي خانوادهاي اشرافي در زمان حزب نازي ميپردازد. خانوادهاي كه در شب آتشسوزي رايشستاگ دگرگوني عجيبي پيدا ميكنند. ويسكونتي در اين فيلم كه ماجراي گره خوردن وقايع سياسي آلمان دهه 30 را با اتفاقات خانوادهاي به نمايش ميگذارد، بر فساد در زمان نازيها و دگرگونيهاي مبتني بر منفعت تاكيد ميكند. از فراري دادن جانشين رئيس شركت آن خانواده، هربارت تلمان، تا شخصيت مرموز و منحرفي به نام مارتين كه خود شايد بتواند سمبلي براي اين رژيم باشد. براي مثال ميبينيم كه ماجراي تصفيهسازي و كشتن برخي اعضاي گروه اس. آ چه تبعاتي در يك خانواده دارد. اما آنچه كه بيش از هر مسئله ديگري در اين فيلم خودنمايي ميكند سكانس مربوط به ديالوگ تلمان است. تلمان اين بار گويي از بيتوجهي به پيشبيني هاينه درمانده شده و همه را در روي كارآمدن اين رژيم دخيل ميداند. وي خطاب به گونتر، پسر يكي از ماموران اس. آ، اينچنين ميگويد:
«همه چيز به پايان رسيده. اين اشتباه همه ما بود حتي خود من. وقتي كار از كار ميگذره ديگه اعتراض كردن و حتي نجات روحت چيزي رو عوض نميكنه... نازيسم را ما خلق كرديم. در كارخانههايمان به دنيا آمد و با پول ما بزرگ شد.»
سخنان رعشهآور تلمان به نوعي نقد شرايط موجود و حسرت بزرگ كردن قدرتي است كه سرمايهداراني چون او دست به آن زدهاند. در واقع اين گفته اقرار به همان غرش رعد و برقي است كه عقابها و شيرها (سرمايهداران زمانه) را به كام مرگ ميكشاند. اعتراف به نديدن قدرت پنهان و ويران كننده نازي در جاي جاي سخنان او موج ميزند. عدم درك درست از راه و روش آن سيستم و غرقه شدن در فضاي احساسيگري آن دوران پرزرق و برق در اين ديالوگ كوتاه به خوبي منتقل شده است. گفتار و رفتار سران کشور آنها را سرمست کرد و دیدند که معجزه رايش سوم چگونه اذهان و افكار را تخدير و چه گرداب هولناکی برای آنان خلق کرد. باری، سرزمین هرزی ظهور کرد و تنها فایدهاش این بود که بر پيشبيني هاينه صحه گذاشت!
تامس كارلايل، ادیب بریتانیایی سده نوزده، معتقد بود كه در وقايع پرآشوب اجتماعي، قهرمانان ميتوانند نيروهاي پرشور و برآمده از دل جامعه را كنترل كنند. اين قهرمانان هستند كه ميتوانند اميدها و آمال يك ملت را در مسيري موثر به كار گيرند. اما به محض اينكه ايسمها جاي كنش قهرمانان را ميگيرند و آمال مردم را فرموله ميكنند آنگاه با جامعهاي عاري از خصوصيات انساني سروكار خواهيم داشت. جدا از آن بخش سخن كارلايل درباره كنش قهرمانان كه خود محل مناقشه است، بخش دوم - يعني فرموله كردن آمال مردم - ميتواند تبييني سنجيده براي مكانيسم سيستمهايي مثل نازيسم باشد. وقتي آرزوها و امیدهای يك ملت به صورت بستهبندي به آنان عرضه شود و با مشغوليتهاي برنامهريزي شده فرصت تعقل از مردم گرفته شود دیگر يقينا جایی برای احساسات رفيع بشری باقی نخواهد ماند.